قسمت دوم داستان شیطان عشق

(*·.¸(`·.¸ سرگرمی و عشاق¸.·´)¸.·*)

میون بودو نبود عشق قطراتی میبارد از کلمات عاشقانه به وبلاگ سرگرمي و عشاق خوش آمدید

قسمت دوم داستان شیطان عشق

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

رامین با علی (برادر لیلا)دوستان خوبی شده بودند یه چند روزی گذشت تا صمیمی شوند اما صمیمیتشون تا حدی رسید که دیگه رامین و علی قرار میذاشتن همدیگرو ببینند و حتی یک زمانی رسید که کاره خونه همدیگه رفتنو شب خونه همدیگه خوابیدن رسید رامین میخواست همینطوری بشه که تونه دل لیلا رو به دست بیاره همون کنجکاوی های جوانی دوست پسر و دوست دختر بازی یه روزی که علی با رامین تو خیابان با هم داشتند میرفتن قرار بود برن دربند سر راه رامین به یه دختر متلک میندازه علی ناراحت میشه یه دعوا الکی بینشون به وجود میاد رامین میگه بابا مگه چیه خالا ما یه چیزی گفتیم میگه این یعنی چی که هر دختری میبینی بهش یه متلک میندازی رد میشی معنی نداره این کارا رامین میگه باشه بابا علی جان ببخشید اما همون قضیه بین این دو تا دوست اینم گم رامینم دیگه واقعا علی رو دوست داشت به مدت یه هفته رابطشون قطع میشه تا اینکه رامین میره دمه خونشونو ازش معذرت بخواد میره که زنگ بزنه یه دفعه لیلا میاد بیرون تیپ زده و آرایش کرده میاد بیرون یه دفعه رامین جا میخوره شک میکنه لیلاست چون علی یه آدم سنگینی بود فکرشو نمیکرد علی اجازه بده که خواهرش اینطوری بیاد بیرون بعد رامینم چند چادری که لیلارو دیده ود چادری دیده بود نه مانتویی سرش رامین انداخت پایین یه سلام کرد و پرسید علی جان هست لیلا گفت نه رفته بیرون کار داشت گفت باشه رامین ماشین داشت گفت جایی میرید برسونمتون لیلا میگه نه میخوام برم پارک کار دارم یکی از دوستام میاد میخوام ببینمش با هم بریم کتابخونه رامین میگه میرسونمتون با لیلا سوار ماشین میشن لیلا رو دره پارک پیدا میکنه بعد یه چند دقیقه تو ماشین میشینه بعد از مدتی میبینه یه پسره داره مزاحم لیلا با دوستش میشه پیدا میشه یه دعوا واقعی رخ میده بزن بزن جایی میرسه که به کلانتری میکشه سره همین دعوا لیلا علاقه پیدا میکنه به رامین میرن کلانتری زنگ میزن به علی که بیاد علی میاد فکر میکنه رامین دوباره مزاحم شده میاد یقه رامینو میگیره که زنه یه دفعه سرگرد همون سرگرد شیفت میگه آقا چیکار میکنی بگیرینش بشین اقا چه خبرته اینجا کلانتری شما اصلا چیکارید میگه من برادره این خانمم سرگرد خندش میگیره میگه بخاطر اینکه ازش تشکر کنی میخوای زنیش این آقا مزاحم نشده یکی دیگست که الانم تو بازداشتگاست این آقا اومده با کسی که مزاحم خواهرتون شده دعوا کرده علی یه نگاه میکنه به رامینو میبینه رامین سرشو انداخته پایین حرفی هم نمیزنه بعد میره بغلش میکنه میگه دادا ببخشید اشتی آشتی رامین میگه امروز اومدم برای آشتی کنون دمه خونتون که اینطوری شد خوب علی و رامین با هم آشتی میکنن لیلا هم که دیگه علاقه پیدا کرد به رامین دیگه خونه هم میرفتن تا اینکه یه روز علی به لیلا میگه فردا تولد رامینه میری براش یه کادو خوشگل میگیری میخوام هش بدم فقط عروسک مروسک نباشه ها کادوش میکنی میدی من لیلا قبول میکنه یه ادکلن میگیره کادو میکنه میده به علی که بهش بده علی فردا که میره جشن تولد رامین کادو رو میده بهش رامین میاد کادو رو باز کنه تا میاد باز کنه یه دفعه یکی میگه اول ماله من میگه نه اون دوست جون جونیمه داداشمه اول ماله این علی میگه این کادو سفارشی باید زمانی باز کنی که کسی نیست اخه شاید بد باشه کنف شیم همه خندشون میگیره رامین میگه نه باید بازش کنم کادور رو باز میکنه یه ادکلن خوشگل و قشنگ یه جعبه قشنگم داشت رامن میگه بابا ایول عجب سلیقه ی میگه کاره آجیمه میگه دسته آجیت درد نکنه پس گفتم تو همچین سلیقه ی نداری شب خوبی بود فرداش رامین میاد ادکلنو بزنه که قابش میوفته زمین کفش میبینه دراومد میاد بزاره جاش میبینه یه کاغذ یرش اولین نامه عاشقانه بینشون شروع شد میبینی لیلا نوشته تو نامه نوشته بود ......

سلام رامین جان

بابت اون روز که بخاطر من دعواتون شدو صدمه دیدید معذرت میخوام میخواستم براتون یه کادو بگیرم برای تولدتون اما گفتم اگر باز کنید لو میره بعدشم چه جوری بهتون برسونم به علی که نمیشد داد چون بد بین میشد آقا رامین روزه اولی که همو دیدیم و مزاحمم شدی فکر میکردم یه پسر از اینا که فکر میکنن دخترا یه عروسک الکی از اونایی اما سر اون روز دیدم نه اونطوری هم نیستی (اما بچه ها اینو بگم رامین اتفاقا از اونا ود که فقط با دخترا 1 ماه 2 ماه میمنوند بیشتر دوم نمی موند میشه گفت حدس لیلا درست بوده تا حدی اما رامین دیگه آدم

اونطوری نیست که خواد دخترارو اذیت کنه یا ببینه کسی داره اذیت میکنه حرفی نزنه )

رامین به خودش امیدوار میشه میگه ایول به خودم که مخه اینم زدم اما یه دفعه تو ذهنش میاد میگه خیره سرت تو دوست صمیمی علی مثل برادریت باهم خونه هم میرید میاد اینه رسم دوستی رامین نامه رو تموم میکنه آخرش لیلا نوشته بود آقا رامین من به شما علاقه پیدا کردم اگر میخوان با هم دوست باشیم اما رامین دل شک میشه یعنی دو دل میشه یه روز با علی که قرار داشتن علی یه دفعه عصبانی و ناراحت میاد رامین میگه چی شده میگه هیچی خواهر ما میخواد دوست شه اونم باکی با برادرش یعنی تو میگه تو از کجا فهمیدی اینو که میگی میگه خودش گفت میخواستم بزنمش دلم نیومد یه دفعه رامین میگه علی جان یه دقیقه به من گوش میکنی میگه جان دلم میگه علی من میخوام با خواهرت دوست شم اگر صلاح بدونی علی جا که نه اما شاکی میشه میگه رامین از تو بعیده میگه علی جان من درسته مثل داداشیم با هم اما میخوام با خواهرت دوست باشم شاید یه روزی واقعا داداش شدیم علی بد شاکی میشه دیگه میگه آه باید فکرشو میکردم روزه اول تو برای چی با من دوست شدی سره لیلا بوده عجب آدمی هستی رامین فکرشو نمیکردم اینطوری باشی دیگه رامین میگه علی روزه اول آره اما دیگه نه اما الان جدا به خواهرت علاقه پیدا کردم تا الانم نگفتم که نگی چشم ناپاکی تا الانم به چشم خواهری به خواهرت نگاه کردم اما دیگه خسته شدم میخوام دوست شم باهاش هرکاری هم میکنم علی شاکی میشه یه چک میزنه گوش رامینو یه مشتم میزنه تو شکمش رامین میگه بخاطر برادری بهت چیزی نمیگم علی میگه اگر یه دفعه دیگه به من زنگ بزنی یا بیای دمه خونمون من میدونمو تو ..............

پایان قسمت دوم


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:,

] [ 14:53 ] [ چوقول و فرزاد ]

[ ]